تاریخ انتشار : يکشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۲ ساعت ۱۴:۱۲
آه...می گویند تووصله ی من نبودی ، آخر جای تو روی تنم درد می کند ...
هی می خواهم خودم را به بی خیالی بزنم...
اما هنوز ابرهای کبود روی صفحه ی تنم...خیالم را بی خیال می کند؛
هنوز زیر گوشم داغ است ، ازدست سیلی سخت زمان!!!
هی می خواهم تصویرت را کیمیا کنم!!!
حیف... هنوز دستان حس گر من درد می کند...
می گویند تو وصله ی تن من نیستی ،آخر تاروپود ذوقمان نخ نما شده ...
هی می خواهم دهان همه را قفل کنم ، حیف ... که کلید ساز زمانه بامن قهر است ؛
می گویند تو وصله ی من نیستی ، آخر قواره ی دلت راتنگ بریده اند ،
می خواهم بدهم درزی جورش کند ، حیف که دل من را هنوز نبریده اند!!!
کد مطلب: 4320
متنت حرف نداشت دمتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت گرم دوووووووووووووست دارم (385)
خیلی خوب بود واقعا منقلب شدم (386)
نفس واقعا دمت گرم خیلی فکرم رو مشغول این نوشتت کردی الهی همیشه توزندگیت موفق شی رقیه جون (399)
واقعا دمت گرم خانوم سلیمانی ازطرف هنردوست (401)
حرف دلم رو نوشتی خانوم سلیمانی (402)
خداییش حقیقته تلخی هستش (403)
الهی وصله دلمون ازمون راضی باشه یعنی خدا. (404)
موافقم خانوم سلیمانی (418)
سلام خانم سلیمانی تقریبا همه ی متناتون رو خوندم واقعا همشون عالین و واقعیت های جامعه ی امروز ما هستند.سپاس (644)